روزهایی که بر من سخت می گذرد
تازه از جلسه بیرون آمده بودم که پسر بزرگه زنگ زد و گفت:مامان من آمده ام شهرستان محل کار پدر، بابا حالش کمی بد شده بود آورده بودند بیمارستان الان خوب است گفتم اطلاع دهم، نگران نباش.
تصاویر تصادف چند سال پیش مثل یک فیلم سریع از جلوی چشمم گذشت. گفتم همانجا بمان تا من بیایم. تا از این سر شهر به آن سر شهر برسم زنگ زد که شهرستان کار زیادی نمی تواند بکند داریم انتقال می دهیم تهران، آمبولانس دارد می آورد بیمارستان ....
در ترافیک تهران همزمان با آمبولانس رسیدیم اورژانس بیمارستان. تشخیص اولیه سکته مغزی بود. مثل یک تکه گوشت روی تخت بود. مادر شوهر هم رسید. گریه امانم را بریده بود. اورژانس بیمارستان بازار مکاره ای بود که سگ صاحبش را نمی شناخت. از چاقو خورده بگیر تا سکته کرده و دست و پا شکسته همه بودند. رزیدنت آمد دستور سی تی اسکن داد، بعد ام آر آی و در نهایت گفت ببرید اتاق عمل و از مایع نخاع نمونه بردارید. در نهایت در آی سی یو بستری شد.
این چند خط خلاصه ای از یک مصیبت بزرگ بود برای من و خانواده ام که یک مرد سرحال و سرپا تبدیل شده بود به یک تکه گوشت روی تخت که فقط تنفسش دست خودش بود. سه روز بیهوش بود. بعد از سه روز چشم باز کرد. بردندش اتاق استروک یونیت، تا امروز اول کلمات نا مفهوم بعد کلمات و جملات درست. بعد موبایلش را خواست بعد توانست بنشیند و امروز توانست با تکیه بر من تا دستشویی برویم و گامهای بیجان و لرزانش را هدف مند کند. کنترل مدفوع دارد ولی در خصوص ادرار هنوز نتوانسته است بدون سوند دفع کند.
همه اقوام آمدند و سر زدند. تقریبا در یک روز بیش از 60 نفر از دوست آشنا و همسایه و همکار و فامیل به او سر زدند و حالش را پرسیدند. از تلفنها و پیامها نگویم که آنقدر کلافه کننده بود من و بچه ها گوشیهایمان را سایلنت کردیم و هر وقت فرصت می شد جواب می دادیم. در این میانه فشار کاری هم شده بود قوز بالا قوز.
از شنبه گذشته وارد مرحله جدیدی از زندگی شده ام که با صبر درحال تجربه کردن شرایط هستم و با امید برای بهبود همسر عزیزم تلاش می کنم. نمی دانم در آینده چه پیش می آید. فقط از خدا می خواهم کمکم کند تا بتوانم دانه های تسبیح خانواده را دور هم نگه دارم. شما هم برایم دعا کنید.
خدایا شکرت بابت به هوش آمدن، ارادی بودن تنفس، توان بلع ارادی، قدمهای نسبتا ناتوان، توان قاشق دست گرفتن، توان حرف زدن و خندیدن، توان کار با موبایل همسرم. خدای سلامتی را به همه بیماران برگردان و در کنارش به همسرم هم سلامتی عاجل عنایت فرما.
خدایا شکرت که سلامتم و می توانم کمک همسرم باشم. خدایا شکرت که خانواده خوبی دارم و دوستان و آشنایان خوبتر که همگی سر زدند و درخواست کردند که کمکم باشند ولی تجربه من از زندگی نشان می دهد که همه این مواورد تا یکی دو ماه دیگر تمام می شود و من می مانم و خدای خودم و بچه هایم. پس خدایا از اینکه در روزهای تنهایی آینده چون تویی را دارم شکر گذارم. خدای باش. ای نزدیکتر از رگ گردن. درآغوشم گیر