روزهایی که پر استرس می گذرد
این روزها سرم را خیلی شلوغ کرده ام. انگار بالانس کردن کار و زندگی و خانواده و روابط اجتماعی برایم سخت تر شده است. لیست می کنم و تیک می زنم و برنامه ریزی می کنم ولی همیشه چند تایی کار نسبتا سخت تلنبار شده دارم که استرس شبانه ام را زیاد می کند. گویی هرچه می دویم کمتر به نتیجه لازم می رسم. در این میان نوه کوچولو نگو که فقط قند دلمان آب می کند هر وقت زنگ می زنیم از آن طرف سر و صدایی راه می اندازد که بیا و ببین، یعنی من هستم و حواس مادرم باید به من باشد. به من توجه فرمایید. فکر کنید یکی از کارهایی که انجام می دهم سرچ بازیهایی است که بتوانم با این کودک نوپا انجام دهم. چسباندن کاغذ روی زمین و خرید کتابهای جالب و این حرفها هم شده یکی از دغدغه های من. گویی پسربزرگه مجدد دارد بزرگ می شود و قد می کشد.
در این گیر و دار تلاشهایم هم به این سمت می رود که کارها را به اتمام برسانم حتی با کیفیت متوسط. تقریبا بیست سال قبل بود که در یکی از همین کتابهای روانشناسی زرد خوانده بودم که کار متوسط به پایان رسیده بهتر از هزارتا کار عالی نیمه کاره است. خیلی تلاش کردم که این موضوع را در خودم نهادینه کنم و تا حدی هم موفق بودم ولی گاهی نمی شود این ایده آل گرایی ذاتی را کنترل کنم و کارم طول می کشد و دقیقه نود به نتیجه می رسد.
این روزها علاوه بر تمامی این کارها تلاش می کنم در کنار کتابهای تخصصی که مربوط به کارم است و مجبورم مطالعه داشته باشم کتابهای غیر تخصصی هم بخوانم.
و اما در مورد ج.ن.گ و حمله ای که به ما شد می خواستم چند خطی را بنویسم. واقعیت این است که هیچ کس از جنگ خوشش نمی آید و من هم دلم نمی خواهد جنگ شود ولی گاهی اوقات می بینیم که اگر پاسخ ندهیم دفعه بعد بدتر و با شدت بیشتری مورد حمله قرار می گیریم. به خصوص که طرف حسابمان زبان نفهمی مثل رژیم کودک کش باشد. امیدوارم که واقعا پایان آتش بس را ببینیم و زودتر کار جمع شود ولی بعید می دانم به این راحتی تمام شود. از آن طرف رژیم برای موجودیتش می جنگد و از این طرف هم حزب الله برای موجودیت خودش. بعید می دانم با توجه به تجربیات لبنان در جنگهای ادوار گذشته با رژیم به این راحتی سلاح را کنار بگذارند. به هر حال قبل از اینکه حزب الله موجودیت یابد و رشد کند و تبدیل به یک قدرت منطقه ای شود نیز جنگهایی اتفاق افتاده و آخرین مورد آن را می توان از جنگ 1982 یاد کرد. بعد از آن حزب الله سعی کرد رشد کند و در نهایت در سال 2006 جنگ 33 روزه اتفاق افتاد که با قطع نامه 1701 پایان یافت. در این جنگ حزب الله که قدرت زیادی گرفته بود و عضو گیری کرده بود موفق شد که مرزها را حفظ کند و از جابه جا شدن آن به نفع رژیم جلوگیری کند. در هر صورت الان جنگ بر سر موجودیتشان است به همین جهت به راحتی سلاح را بر زمین نمی گذارند. هر چند هدف رژیم از جنگ با لبنان خلع سلاح کردن حزب الله است نظیر آنچه در غزه اتفاق افتاد ولی لبنان نیز چون تجربه جنگ 1982 و جنگهای قبلی را دارد اهتمامی به این موضوع ندارد، لذا باز هم میدان تعیین تکلیف می کند که این جنگ در نهایت چه شود.
اما آن شب که موشک زدند و صدای پدافند در آمد ما خانه بودیم و نقاط نورانی را مشاهده می کردیم. گویی تمام سالهای جنگ طی چند دقیقه جلوی چشمم مرور شد. اتفاقات وحشتناکی بود. دست مریزاد به شیربچه های پدافند.
آنچه بعد از این جریانات برایم جالب بود مراسم سوگواری شهدا بود. ما در آن روز 15 شهید دادیم. 10 نیروی انتظامی که در تفتان به دست گروهک شهید شدند و 4 نفر از نیروهای پدافند ارتش و یک نفر شهروند غیر نظامی. در میان تمامی این افراد خانواده های شهدای لرستان گویی طور دیگری سوگواری می کردند. گویی قرار بود نام و یاد شهیدشان طور دیگری در ذهنها باقی بماند. آنجا که مادر شهید میانداری می کرد در بین مردان و نوحه می خواند، آنجا که همسر شهید سخنرانی می کرد و 3 دقیقه و 45 ثانیه رجز می خواند، آنجا که دختر مدرسه ای شهید می گفت مثل پدرم شجاع هستم، همه و همه حکایت از یک سبک زندگی خاص دارد، یک نوع عاملیت زنانه در پرورش مردان قوی و غیور، یک نوع غیرت نهادینه شده و یک رشادت نزج یافته در گوشت و استخوان آن قوم. اصلا باید مراسم عزاداری وجود باشد. باید آداب داشته باشد. به خصوص اگر برای یک مدافع با شرف و غیور وطن باشد.
خدایا شکر بابت آنچه داریم و از آن غافلیم. بابت آرامش این روزها. خدایا مردم جهان نیاز به آرامش و صلح دارند. دریاب همه را.