سوراخ بند ساعت!
کارتابل اتوماسیون را که باز کردم چشمانم گرد شد. برایم حکم زده بودند. بدون اینکه به قول معروف بله را گرفته باشند! چند هفته قبل بود که در جمعی از من پرسیدند که با توجه به تخصصتان مسئولیت فلان بخش را به عهده می گیری. گفتم قبلا هم آن بخش دست من بود. ولی اجازه دهید فکر کنم. سرم خیلی شلوغ است و باید ببینم می توانم تیم جدیدی بچینم. در واقع آن بخش مدتی است که کار نمی کند و افرادی که فعالیت داشتند هر کدام به جایی رفته اند و مشغول کار و زندگی خودشان شده اند. مسئول بخش هم بازنشسته شده و رفته. خلاصه بخش در حال خاک خوردن بود. بعد امروز با کمال تعجب دیدم هنوز جواب نداده خودشان حکم زده اند. هم خوب است و هم بد. خوب است به جهت اینکه وقتی برنامه نداده ام و خودشان تصمیم گرفته اند اگر موفق نشوم بخش را بازآفرینی کنم خیلی هم طلبکار نیستند. بد است زیرا بدون اجازه حکم زده اند و در عمل انجام شده قرار گرفته ام.
برخی اوقات اتفاقات عجیبی می افتد که اصلا نمی دانی چطور و چگونه. امروز در همین افکار بودم که احساس کردم نیاز به یک دمنوشی چیزی دارم. رفتم که لیوان دمنوش را بردارم به محض باز کردن در کابینت طبقه بالایی گویی از جا کنده شد و لیوان و فنجان بود که بر سر و روی من می ریخت و می شکست. در کسری از ثانیه کل آشپزخانه، روی کابینت، طبقات پایین کابینت، زیر کابینتها، زیر موکت و فرش تا دور ترین نقاط هال پر از تکه های شکسته و شیشه خورده شده بود. مات و مبهوت نشستم روی صندلی نفسم بالا بیاید. بعد به سر و رویم دست زدم جایی زخم نشده باشد. جرات نداشتم راه برم. با هر بدبختی بود خودم را رساندم اتاق خواب دمپایی پوشیدم. خودم را در آینه نگاه کردم و مطمئن شدم صورتم کبود نشده باشد. بعد سطل زباله بزرگ را آوردم و شروع کردم جمع کردن تکه های بزرگ و بعد کوچک بعد ریزترها، بعد جارو برقی. همسر هم از راه رسید و شروع کرد کمک کردن. هر از چند گاهی هم از لای موهایم خرده شیشه ای می افتاد. از توی لباسم تکه ای می یافتم و شاهکار اینکه وقتی آمدم استراحت کردم و وقتی نشستم پای سیستم دیدم مچ دستم میخارد. اول فکر کردم حساسیت است. بعد دیدم خیر گویی ساعتم یک جور دیگری دستم را اذیت می کند. ساعت را باز کردم و وارسی کردم. با کمال تعجب یک خرده شیشه هم در سوراخ بند ساعت گیر کرده بود و دستم را می خراشید!!! یعنی چطور آدرس سوراخ بند ساعت را پیدا کرده بود خدا عالم است این موضوع باعث شد لباسها را عوض کنم از ترس اینکه شاید در سایر سوراخ سمبه های لباسم هم شیشه خورده گیر کرده باشد. دلم برای پسر کوچیکه یک ذره شده. گفت هفته دیگر که امتحاناتش تمام شود یک هفته می آید. تصمیم داشتم امشب به دختر جام و پسرجان بگویم بیایند پیشمان که با این اوضاع شیشه خورده باران منزل ترسیدم نوه کوچولو بلایی سرش بیاید. به خصوص که الان بسیار کنجکاو است و دائم دلش می خواهد در آشپزخانه کشو ها و کابینتها را به هم بریزد. منصرف شدم.
خدایا شکرت که از این حادثه جان سالم به در بردم. خدایا شکرت به خاطر همه آنچه دادی و از آن غافلیم. خدایا شکرت به خاطر وجود این نوه کوچولوی بامزه که کلی انرژی مثبت به زندگی ما روان کرده است.