خواهر جان دکترمان تصمیم گرفتند بروند کلاس رقص.!!! نه اینکه خیلی در این زمینه استعداد داشتند از اون لحاظ. تصمیم گرفتند این کار را بکنند محض شاد شدن. یعنی اولش قرار بود دخترکش را بفرستد ولی دید نه سن بچه به این چیزها می خورد و هم اینکه انقدر بچه شلوغی است که اصلا در کلاس بند نمی شود بعد هم که جو شوخی و خنده و دخترکان جوان قلمی را دیده بود خوشش آمده بود و تصمیم گرفته بود جهت شاد شدن روحیه خودش هم که شده حداقل این کلاس را برود تا شاید جو پر از درد و استرس بیمارستان را هفته ای یکی دو ساعت فراموش کند.
حالا دیشب که مهمان ایشان بودیم شروع کردیم سر به سر گذاشتنش که چی یاد گرفتی. رفت یک جزوه آورد. آقا ما از اولش زدیم زیر خنده که چه کلاس رقصی است که جزوه هم دارد. کمی خواند و ما هر هر هرهر هر . بعد گفت و باز هم ما هر هرهر هر هر بعد از جو کلاس تعریف کرد که گویا ایشان از همه مسن تر است و البته چاق تر و باز ما هر هر هر هر هر . گفتم حالا خوبه که تو همچین چاق هم نیستی اگر من بودم که وسط سالن کل فضا را می گرفتم و باز هر هر هر هر . خلاصه این خواهر هی از کلاس رقصش گفت و ما کلی خندیدیم. آخرش هم من و آن یکی خواهر گفتم حالا که انقدر مفرح است و روحیه آدم شاد می شود ما هم می آییم. حداقل سه تایی بیشتر سوژه پیدا می کنیم برای خندیدن. نه که استعدادمان خیلی دراین خصوص زیاد است و اصلا ازعنفوان جوانی رقاص بودیم همگی به خاله ها و مادرمان رفتیم از بی استعدادی در این زمینه حالا کلاس هم برویم تا اصولی یاد بگیریم.
یکی از اصولی که یاد داده بودند این بود که در رقصهای شرقی فاصله دو انگشت به اندازه یک قوطی کبریت باید باشد و سعی کنید در چرخش دست قوطی کبریته از دستتان نی افتد. بعد ما سه تایی سعی کردیم که این کار را بکنیم ولی مگر می شد دقیقه به ساعت می گفتیم خواهر قوطی کبریت و دریاب افتاد. هر هر هر هر هر . حرکتهای دیگر که کمدی ای بود برای خودش.
ولی یک چیزی به خواهر دکترم گفتم آنهم اینکه خواهر جان ما که آخرش رقاص بشو نیستیم راه رفتن خودمان هم یادمان می رود بسان کلاغ ولی این دخترکت را حتما کمی بزرگتر شد بفرست یاد بگیرد محض لوندی برای همسرجان آینده اش بد نیست از این دست شعبده ها در چنته داشته باشد. ما کلهم مرد شدیم رفت آیندگان را در یابید.

پ ن- یک خبر خوب هم برای خودم اینکه این هفته یک کیلو وزنم کم شده بود و وقتی روی ترازو رفتم با ناباوری دیدم که به 82 رسیده ام. کلی ذوق زده با جیغ همسر را صدا کردم بیاید ببیند و بنده خدا اولش ترسیده بود بعد با کلی غر و ادا و اطوار آمد و گفت حالا که چی؟ هنوز چاقی ولی محض رضای خدا همینجوری خوبی دوباره شروع نکنی رژیم گرفتم و ... ما حاضریم موهایمان مثل دندانهایمان سفید شود ولی سر سفره یواش غذا بخوریم و تلویزیون را هم خاموش کنیم ولی پیاده روی شبانه را من نیستم. خودت می دانی و خودت. خوب راست می گوید هنوز 22 کیلوی دیگر مانده تا نرمال شویم پس هنوز آدم چاقی هستم.