این خواهر جان دکتر ما اصولا آدم هول و دستپاچه ایست و از این جهت فکر می کنم خانوادگی به مادر عزیز رفته ایم که هنوزم که هنوزه اصلا در جایش بند نمی شود و اگر کاری داشته باشد زمین و زمان را به هم می دوزد تا از همه زودتر کارش را انجام دهد و یا اگر قرار باشد مسافرتی جایی برود اول از همه فرودگاه است و خلاصه از این بابت مصیبتی است برای خودش که این استرس و هول بودن را میراثی بس گرانبها(شاید) برای ما خواهرها گذاشته است و در این بین این خواهر جان دکتر ما گوی سبقت را از بقیه خانواده فعلا ربوده است.
قضیه از آنجایی شروع شد که ایشان و همسر جانشان به همراه دو فرزند دلبندشان تصمیم گرفتند که دو هفته آخر تابستان بروند مسافرت برون مرزی. مدیونید اگر فکر کنید که پاس نداشتند و یا گرفتن ویزا را به آخرین دقایق موکول کرده باشند که اصلا با این خصیصه خواهر جان جور در نمی آید. خیر ایشان طبق گوشزدهای ما فراموش کردند که یک کپی از پاسپورتهایشان در بین چمدان لباسها قرار دهند تا در صورت بروز هر اتفاقی بتوانند مشکل را برطرف کنند.
همان روز اول جلوی در هتل کیف مدارکشان ربوده می شود و ماجرا تازه شروع می شود. خلاصه تماس که ما چه کنیم؟!!
- سلام
+ سلام
- جریان این است ما چه کنیم؟
+ شماره ملیهایتان را بدهید ببینم می توانم شماره پاسپورتتان را برایتان پیدا کنم؟!
_ برای بچه ها را حفظ نیستند و کلید خانه را هم به کسی نداده اند حالا چه کنیم!
شاید تنها شانسی که آورده بودند این بود که انجام یک مورد اداری را ما قبلا انجام داده بودیم و شانسی اسکن شناسنامه در کامپیوتر پسربزرگه موجود بود. بعد از یک روز با کلی مکافات شماره پاسپورتها را برایشان پیدا کردیم و تماس گرفتیم تا به پلیس اطلاع دهند. بعد هم مجبور شدند با صرف هزینه ای بس گزاف به پایتخت بروند و به سفارت مراجعه کرده تا پاس المثنی بگیرند و بتوانند از کشور بیگانه خارج شوند. نتیجه اخلاقی اینکه در یک کشور غریب دائم در هول و هراس تمام شدن پول بودند. دیشب که برگشتند پرشهای زیر چشم خواهر جان نشان از استراحت مطلق می داد. جریان را تعریف کرد که چه طور هول هولکی رفته داخل هتل تا زودتر کارهای اولیه را انجام دهد مدارک را روی چمدان کنار پسرکش جا گذاشته و آنی که برگشته بیرون دیده که برده اند و نیست. امروز صبح اول صبح اس فرستاده که باید به کدام اداره گذر نامه برود و کارهایش را پی گیری کند. خوب خواهر جان بگذار عرق تنت خشک شود بعد. بماند که تا ششماه هم اجازه خروج از کشور را ندارند. بماند که در مسیر حرکت به پایتخت آن کشور نزدیک بود به جرم مسافران غیر قانونی گیر بی افتند و چقدر مصیبت کشیدند تا ثابت کنند آدم با بچه کوچک مسافرت غیر قانونی نمی رود آنهم این مسافت طولانی را.
ای بابا خوب خواهر جان کمی آرامش هم خوب است. کمی صبر داشته باش. چرا اینهمه اذیت و کوفت شدن سفری که این همه زحمتش را کشیده ای و  حرص و جوش کرده ای؟!