این خانم مهربان
صبح از خواب بیدار می شوم و بعد از نماز طبق روال هر روز می روم روی ترازو. یک لبخند پهن روی صورتم می نشیند. نیم کیلو دیگر کم شده. بعد کمی مشغول شدم تا همسر بیدار شود. همزمان پسر بزرگه هم از هیات آمد. تا صبح سر دیگ هلیم *بودند. با ظرفی هلیم آمد داخل. نشستیم به خوردن. اولین قاشق را که گذاشتم دهانم همسر خنده اش گرفت گفت نیم کیلو برگشت. گفتم عمرا و به خوردن ادامه دادم.
ساعت نه شد. خانم مهربان زنگ می زند و پله ها را بالا می آید. همینطور که لباسهایش را در می آورد با هول و هراس می رود روی ترازو. به حالت خاک برسرم دستش را می زند روی سرش. یعنی ترازو خبر خوشی نداده است. می گوید دیشب مهمان بودیم کمی غذا زیاد خوردم. کوفت بخورم چرا حواسم را جمع نمی کنم!
این است حکایت ما زنهای ایرانی. زنهایی که هر روز دور و برمان می بینیم. همگی نگران وزن. همگی نگران چرا؟! بارها گفته ام شاید هیچ چیز به اندازه غذا خوردن لذت بخش نباشد اما هم خودمان با عذاب وجدان و دیگران با تذکرات مثلا دلسوزانه هیچ لذتی از آن نمی بریم و با استرس لقمه به دهان می بریم. همه اینها را بگذارید در کنار شمارش لقمه ها توسط اطرافیان.
خدایا شکرت بابت همه آنچه دادی و ندادی و گرفتی. خدایا شکرت بابت تک تک نعمتهایت. خدایا باش. مثل همیشه باش. مهربان و تواناو بخشنده و نزدیکتر از رگ گردن. خدایا خوشحالم از اینکه چون تویی دارم. الهی شکر.
*هلیم . [ هََ ] (اِ) به فارسی عبارت از مرق و گوشت و گندم مهراء پخته است.(لغت نامه دهخدا)
این جمله به همین شکل از لغت نامه کپی شده است و کلمه مرغ به همین شکل(مرق) نوشته شده است.