سال 90 و تغییر سبک زندگی
بسیاری از دوستان خواسته بودند که در مورد سبک زندگیم بنویسم. هرچند قبلا مفصل در پاسخ به پیامهای مختلف نوشته بودم ولی فکر می کنم بعد از چهار سال لازم باشد یکبار یک پست برای همیشه بگذارم و بگویم که در این چهار سال بر من چه گذشت و قضیه تغییر سبک زندگی من چه بود.
سال 90 بعد از آن رفتار توهین آمیز راننده تاکسی بامن و پس از آن همه سال رژیم و تلاش و ... با خودم عهد کردم دیگر رژیم نگیرم ولی سبک زندگی ام را تغییر دهم. و در واقع تمام خانواده را وادار کنم که سالم زندگی کنند. دست از تنهایی تلاش کردن برداشتم.
از آنجایی که مطالعات زیادی در مورد چاقی داشتم دقیقا می دانستم که نقاط ضعف کجاست.
1- اول از همه قانون گذاشتیم در منزل ما که موقع غذا خوردن تلویزیون تماشا نکنیم. چو می دانستم وقتی حواسمان نیست معلوم نمی شود چقدر غذا می خوریم.
2- ما یک روش عشقولانه در غذا خوردن داشتیم که سالها ادامه داشت. من و همسر با هم در یک بشقاب غذا می خوردیم. از آنجایی که همسر متابولیسم بدنش کامل است و بر خلاف ما زنها مردها دوره های ماهانه و ... ندارند و واقعا اگر یک دیس غذا هم بخورد چاق نمی شود قدم دوم این بود که ظرف غذایم را از همسر جدا کردم. و برای خودم از یک بشقاب کاملا تخت استفاده می کنم و یک قاشق شربت خوری. این قانون دوم شد در منزل ما که خیلی هم خوش آیند همسر نبود. چون او را دوباره به یاد رژیم و ... می انداخت.
3- روزهای اول انقدر می خوردم که سیر سیر شوم. یادم است هر وعده غذا 5 کفگیر برنج می ریختم که می شد معادل 25 قاشق غذا خوری. هر ماه دو قاشم از این مقدار کم کردم و الان هر وعده غذا 5 قاشق غذا می خورم و البته آب یخ نمی خورم و از آب ولرم استفاده می کنم.
4- یکی از آموزه های اسلامی جویدن غذا نزدیک به 32 مرتبه است. اوایل برای من که غذا را نمی جویدم بلکه می بلعیدم سخت بود. ولی بعدا تمرین و تکرار و تمرکز روی غذا خوردن باعث شد که حالا اگر کمتر بجوم گلویم اذیت می شود.
5- یواش یواش یاد گرفتم حواسم را جمع کنم و به آلارمی که معده ام موقع سیر شدن می دهد توجه کنم. دست یافتن به ایم مهارت تقریبا یکسال و نیم طول کشید. یک روز به طور اتفاقی فهمیدم گاهی وسط غذا یک نفس عمیق می کشم. و دقیقا همان موقع است که احساس سیری می کنم. در واقع سالهای سال معده ام با این زبان با من حرف می زد ولی من متوجه نبودم. از آن به بعد همان وقت دست از غذا خوردن می کشم. بشقابم را بر می دارم و می برم داخل سینک می گذارم و آب می ریزم و می روم به دنبال کارم. دیگر سر سفره نمی مانم که وسوسه شوم و خورده خوری کنم و البته باقی مانده غذای داخل بشقابم روانه بشقاب همسر می شود که اصلا از مفهوم چاقی بویی نبرده
بدجنس هم خودتان هستید.
6- کم کم روغن غذا را کم کردم و میزان نمک مصرفی را به نصف رساندم به طوری که ذائقه اعضای خانه به آن عادت کند. اگر یکدفعه این کار را می کردم قطعا واکنش نشان می دادند. حالا اگر یادم برود و روزی به اندازه سابق نمک بریزم می گویند شور شده!!!!
7- دستگاه تردمیل را که سراغش نمی رفتم جایش را عوض کردم و گذاشتم جایی که بتوانم راحت بدون سیم سیار و دردسر سیمش را به پریز برسانم. یک دستگاه ام پی تری هم گذاشتم رویش به همراه دستمال لوله ای و شیشه آب که همیشه و هر وقت از روز لازم شد آماده باشد. وقتی موسیقی و یا زبان گوش می کنم زمان پیاده روی برایم کوتاه می شود. اگر می توانستم جلوی تلویزیون می گذاشتم خیلی خوب می شد. اما برایم مقدور نبود. در نتیجه از روزی 10 دقیقه پیاده روی منظم شروع شد و الان رسیده به روزی 30 دقیقه پیاده روی منظم که یا صبح انجام می شود یا آخر شب آنهم با سرعت 6 کیلومتر در ساعت. البته معمولا هفت ماه اول سال می روم پارک نزدیک اداره و این کار برای این روزهاست که هوا سرد است. و البته پیاده روی شده جزو واجبات زندگیم در حد نماز خواندن و روزه گرفتم و غذا خوردن.
8- ترازو از زیر کابینت آشپزخانه به گوشه ای از هال که دید زیادی ندارد منتقل شد و هر روز وقتی لباسهایم را در می آورم تا لباس اداره بپوشم و البته هنوز صبحانه نخورده ام و وزنم واقعی است می روم روی ترازو. هر روز اگر صد گرم هم اضافه شده باشم غصه می خورم و اگر کم شده باشم قند توی دلم آب می شود.
9- یکبار هم به پیشنهاد یکی از دوستان رفتم امبادینگ که طی 25 روز یک و نیم کیلو وزن کم شد و سایزم هم در نواحی که این کار را نجام داده بود حدود یکسانت کم شد. ولی برای بار دوم و سوم اصلا جواب نداد و هیچ تغییری ایجاد نشد. در نتیجه این کار را نیز متوقف کردم.
10- آخرین قانون هم این بود وقتی می خواهم بروم خرید از قبل حتما یک لقمه نان و پنیر می خورم. اینگونه هم کمتر به جیب همسر محترم ضرر می رسانم و هم نکته جالبی در آن نهفته است هله هوله پر کالری نمی خرم. واقعا اوایل باورم نمی شد بعد به من اثبات شد که وقتی سیر هستیم و خرید می کنیم اجناس کم کالری می خریم.
کار کار کار. وقتی سرم گرم کار است گرسنه نمی شوم. سعی می کنم خوابم را منظم کنم که البته نشد. هنوز هم گاهی پیش می آید که دو سه شب بیدار بمانم. خلاصه اگر این مورد را هم می توانستم درست کنم قطعا وزنم کمتر می شد.
حالا بعد از 4 سال نزدیک به 30 کیلو وزن کم کرده ام. یکسالی هست که تقریبا ثابت است. یعنی گاهی یک کیلو اضافه می شود و گاهی یک کیلو کم می شود. آنچه مسلم است اصلا به یکباره این مسائل اتفاق نی افتاده و دقیقا کم کم اتفاق افتاده. اوایل سخت بود. حتی یکبار به علت بیماری و مصرف دارو و ... وزنم 10 کیلو هم اضافه شد. ولی با تغییر الگوی زندگی این مشکل برطرف شد. الان در مرز چاقی و اضافه وزن هستم. یعنی لاغر نیستم ولی برای دوستانی که مرا می شناختند و سختیهای من را در راه رفتن و نفس نفس زدن می دیدند حالا دیدن یک آدم با این قد و قواره تعجب آور است. وگرنه من خودم می دانم که اگر قرار باشد وزن ایده آل داشته باشم باید چیزی حدود 15 کیلو دیگر کم کنم که اصلا به دنبال آن نیستم. اگر با همین سبک کم شد که چه بهتر وگرنه رژیم بی رژیم.
خدایا شکرت بابت سلامتی. بابت آرامش این روزها و بابت همه آنچه دادی و ندادی. خدایا شکرت بابت توفیق زندگی سالم. خدارا شکر به خاطر همراهی خانواده در انتخاب و اجرای سبک زندگی سالم.