کار و کار و کار این روزها حکایت من بود و هست. باز هم آخر سال است و ددلاین کارهایمان در حال رسیدن. از طرفی برخی سازمانها تازه یادشان افتاده که بودجه پژوهشیشان دارد از دست می رود و تازه به فکر افتاده اند کار بدهند. خوب دیگر خودتان وضعیت ما را تصور بفرمایید. از یک طرف مشغول نوشتن پروپزال و رایزنی و ... از طرف دیگر هم در حال نوشتن و ارائه گزارش نهایی طرحهای در حال اجرا. امسال از بعضی جهات خوب بود و از برخی جهات بد. خب بود چون یک پروژه خوب داشتیم که هنوز تمام نشده است و بد بود چون هنوز موفق نشدیم پروژه جدیدی قرار داد ببندیم. دقیقا مثل سالهایی که به انتخابات نزدیک می شویم بودجه ها به اشکال مختلف به سمت انتخابات می رود و طرحهای پژوهشی بی اهمیت می شوند. بعد می شنویم که آقایان می فرمایند از سرمایه شخصیشان برای انتخابات هزینه کرده اند. ما هم خودمان را به باور کردن می زنیم

در این گیر و دار همکار زنگ زد که خانم دکتر باشگاه نزدیک اداره پیلاتس گذاشته می آیی؟ انقدر از این فرصت خوشحال شدم که بی مقدمه گفتم بله. این شد که دیروز اولین جلسه پیلاتس را رفتیم. تمام ماهیچه هایی که در عمرم تکان نخورده بود را مجبور شدم بکشم و تکان بدهم. عالی بود.

خدایا شکرت بابت همه چیز. خدایا این چند جوانی که با من کار می کنند چشمشان به دست من است و من چشمم به کرم و بزرگی تو. این روزها بیشتر از همیشه به تو و کمکهایت نیاز دارم.