ذهن چیز عجیبی است!
چند روزی است که ذهنم کاملا قفل کرده است. در واقع هرچه تلاش می کنم که آن را به کار بی اندازم انقدر کارهای خرده ریز بی خودی دارم که نمی توانم هیچ تحرکی در آن ایجاد کنم. دستم به نوشتن نمی رود. هرچه خودم را مجبور می کنم که بنویسم کوهی از کارهای عجیب و غریب سرم هوار می شود به طوری که کار اصلی روی زمین مانده است. تا 15 اسفند وقت دارم که کار تحویل دهم و در این گیر و دار هنوز نصف آن را هم ننوشته ام. شبها از استرس کار صد دفعه از خواب بیدار می شوم. از این پهلو به آن پهلو می شوم و در نهایت می بینم که هیچ کاری از پیش نرفته است و گویی دو هفته است که درجا می زنم. لیست کارهایم زیاد است. ولی بر اساس اولویت پیش نمی رود. ظاهرا هر کدام از کارها که روی زمین می ماند آن یکی اولویتش بیشتر نمایان می شود. خدایا خودت به دادم برس. یک راهکاری ایجاد کن و یک روزنه ای به من نشان بده بابت شکستن این قفل.
خدایا شکرت بابت هوای نسبتا خوب امروز. بابت اینکه فرصت زندگی دادی و خدایا شکرت بابت اینکه شغلی هست که درگیریهایش نیز باشد. خدایا بیش از همیشه به توجهات ویژه ات نیاز دارم. خدایا کمکم کن.