نیم ساعت بیشتر
می دانید نیم ساعت بیشتر خوابیدن صبح را می توان از چیزهایی برشمرد که در زندگی من کمتر اتفاق می افتد. اینکه هر روز 5 الی 5:30 از خواب بیدار شوی و .... آنچنان در وجودت جای می گیرد که یک روز که زنگ آلارم موبایل را خاموش می کنی و تصمیم می گیری صبح کمی بیشتر بخوابی تا فردا به کارهای اداری خودت برسی و نروی سر کار صبح همه چیز دست به دست می دهند تا تو رابیدار کنند. از صدای پای همسایه ای که هر روز با تو از خانه بیرون می رود تا صدای ماشین توی خیابان و گنجشکها که سمفونی طلوع خورشید می نوازند. وقتی چشم باز می کنی فقط نیم ساعت بیشتر خوابیده ای. شادی و خوشحال و سرحال. واقعا چقدر این نیم ساعت بیشتر تاثیر گذار است البته اگر عادت نشود.
همچنان نه ازپول خبری هست و نه از قرارداد جدید. دیروز چند جا زنگ زدم دو جا هم سر زدم تا حضوری و با استفاده از قدرت بیان و ... مسئولین محترم را وادار کنم در مورد پروپزالهایی که فرستاده ایم تصمیم گیری کنند. یکی که دقیقا از طریق فراخوان اولویتهایش را اعلام کرده بود و ما هم وقت گذاشتیم و پروپزال فرستادیم الان زده اش زیرش و می گوید اصلا بودجه نداریم. حتی طرحها برای داوری هم نرفته. در واقع همه مان به معنی واقعی سر کار بودیم و بس. وقتی از پله های آن سازمان فخیمه بیرون می آمدم حالم بسیار دگرگون بود از این همه بی شعوری مدیران یک سازمان که برای وقت و سرمایه فکری و تخصص آدمها ارزش قائل نیستند که حداقل یک هفته تا یک ماه وقت بیش از 35 نفر دکتری تخصصی در این کشور را گرفته اند و پروپزال نوشته اند بعد یادشان آمده بودجه ندارند یا بودجه دارند این کار در اولویتشان نیست؟!!!!! همین امروز تصمیم گرفتم عاقبت یک کتابی بنویسم به نام «بیشعوری مدیران در ایران تکمله ای بر کتاب بی شعوری» شاید تلنگری شود و خودشان را اصلاح کنند ما که نمی توانیم عوضشان کنیم. زورمان نمی رسد نه نسل اولی هستیم و نه آقا زاده که دستی بر آتش انتخاب مدیران کاغذی انتصابی بی تخصص داشته باشیم. شاید با نوشتن چنین کتابی بشود حداقل کمی رفتارشان را تغییر داد.
خدایا شکرت که هستی. هرچه می گذرد و من ناامیدتر می شوم ولی قلبم گواهی می دهد که هستی و به موقع خودت کمکم می کنی. خدایا چشم امید عده ای به من است و چشم امید من به تو. کمکم کن.