راستش از سر هفته دوباره به حالت شیدایی شده بودم که نمی دانستم از دنیا چه می خواهم. از طرفی روز پدر و هجوم پیامها و جوکها و برنامه های تلویزیونی و ... به زخم قدیمی درونم نیشتر می زد. روز پدر نزدیک بود و من باز هم در نبودش خاطراتش در ذهنم رژه می رفت. با اینکه همسر و پسرها را دارم و هر یک بی نهایت محبت می کنند، با اینکه مادر تمام تلاشش را کرده تا جای خالی پدر را در زندگی احساس نکنیم اما برای آدمی مثل من که کمی بزرگتر از سایر بچه ها بودم و خاطرات زیادتری با پدر دارم گذر این روزها طاقت فرسا است. با این حال سعی کردم روز مرد را برای همسرم شیرین کنم. جستجو در نیازهای همسر برایم شگفت آور بود. شگفت آور از آن جهت که کاستیهایش انقدر زیاد بود و ایشان به روی خودش هم نمی آورد و با توجه به تغییر شغل و مشکلاتش سعی می کرد با داشته هایش بسازد. 

دلم برای همسرم سوخت. دلم به حال غرور مردانه اش، احساس مسئولیتش، تمام تلاشهایش، شبها دیر آمدنهایش، خستگیهایش و همه آنچه که باعث می شود اوولیت زندگیش ما باشیم و خودش را در رتبه بندی نیازها در آخرین سطر قرار دهد سوخت. حالا وقتش بود که همه تمرکز و حواسمان را به سمت او ببریم. به اتفاق بچه ها رفتیم خرید. کادوها را آماده کردیم. شب تولد امیر المومنین هم همسر خیلی دیر آمد. ساعت 12:30 بود که روی کاناپه نیمه هوشیار صدای چرخش کلید را شنیدم. سریع بلند شدم. نشد که همسر را سوپرایز کنیم ولی وقتی تک تک هدیه ها را باز می کرد یک ذوقی در چشمانش دیده می شد و یک احساس رضایت و خوشحالی در چهره من و بچه ها. 

می دانید دوستان اگر پدرتان زنده است قدرش را بدانید. اگر زنده نیست و نداریدش به اطرافیانتان توجه کنید. پدر اگر باشد حتی اگر بد، خوب است و پدر خوب، فوق العاده است. قدر داشته هایتان را بدانید.

خدایا همسرم را حفظ کن سالم و سلامت و توانا نگهدارش. خدایا شکرت که هست و خدایا شکرت که هستی. خدایا پشت و پناه همه بچه هایی باش که مثل من از کودکی سایه پدر بر سر ندارند. خدایا آینده درخشانی نصیب این بچه ها کن. خدایا این روزها در آستانه تصمیمی بزرگ هستم بیشتر حواست به من باشد.