پشت بند تغییر سیاستهای سازمان در سال گذشته کمی تغییرات در روند کاری ایجاد شد. کارها توزیع مجدد شد و در کنار مدیریت بخش خودم قرار بر این شد که هفته ای دو روز هم در ساختمان دیگر سازمان مسئولیت یک بخش دیگر را هم به عهده بگیرم. اتاقی داده شد و میز کاری. بعد هم میز کامپیوتر و کشو و غیره آورده شد. خلاصه اینکه اولین کاری که کردم در راستای دوستانه کردن محیط برای خودم ابتدا میز کارم را مرتب کردم و یکی دو هفته ای همه چیز را با لبتاپ خودم انجام دادم. تا اینکه دست درد امانم را برید و تصمیم گرفتم روزهایی که به ساختمان شماره یک می روم (بگذارید اسم آنجا را بگذارم شماره یک و اسم اینجا که محل کار اصلیم است را بگذارم شماره دو) دیگر لبتاپ با خودم حمل نکنم. خلاصه اینکه برای اولین بار نشستم پشت میز کامپیوتر اتاق جدید و شروع به کار کردم. اول به نظرم رسید چقدر این میز آشناست. بعد کشوی کنار میز را باز کردم با کوهی کاغذ خاک گرفته مواجه شدم. تماس گرفتم با خدمات که بیایند و کشو را خالی کنند و مرتب کنند. آمدند. کاغذها را روی میز ریختند و شروع کردند به چک کردن که اگر مدرک مهمی است دور نریزند. یک دفعه یکی از آنها گفت خانم دکتر این مال شماست. نگاه کردم یک نامه مربوط به هجده سال قبل! چشمانم گرد شد. نشستم پشت میز و بقیه چیزها را چک کردم. کتابی که هجده سال قبل نیمه کاره خوانده بودم و بعد گم شده بود! یاد داشتهایی که زمانی منشی بودم و برای راحت تر شدن کارم درست کرده بودم. دفتر تلفن نویی که خریده بودم و استفاده نکرده بودم. میز و کشو مال سالها قبل بود. در واقع میز کار خودم بود در هجده سال قبل. مثل تونل زمان به هجده سال قبل برگشتم. حتی برخی نامه های رئیس سابقم که خدا رحمتش کند آنجا بود با امضاء و مهر و تاریخ!!!

هم می خندیدم و هم ناراحت بودم. خلاصه حس عجیبی بود. بعد با خودم فکر کردم یعنی 18 سال آدمهای مختلف آمدند و رفتند و هیچ جوره با این میز و وسایل حس خوب نیافتند که از آن درست استفاده کنند. هیچ جوره احساس تعلق خاطر پیدا نکردند که حتی توی کشو را مرتب کنند و شخصی سازیش کنند. شاید با خودشان فکر کرده اند که ما نیز مسافریم و بهتر است دست به ترکیب آن نزنید. اما من این موضوع را به مرگ روحیه کارمند خلاق تعبیر می کنم. کارمندی که هیچ دلبستگی ای به سازمانش ندارد و جهت گذران و رفع تکلیف حضور می یابد. احساس عجیبی بود. یک حس دوگانه. حس خاطرات خوش و ناخوش با آن دوست و رئیس خدابیامرزمان و حس پوسیدگی و در حال متلاشی شدن سازمانی که واقعا دوستش دارم.

جالب تر اینکه لیست کارهای روزانه ام هم بود. همان لیست آخرین روز و تیکهایی که خورده بود با رنگ قرمز. همان زمانها بود که در حال یادگیری برنامه ریزی بودم و تمرین می کردم که چگونه روی کاغذ فکر کنم و برنامه ریزی کنم. خلاصه حکایت بود آن روز.

و اما سوال دوستان در مورد برنامه ریزی باید بگویم که برنامه هر کس باید بسته به شرایط خودش ریخته شود. به طور مثال برخی معتقدند که تا یک کار را تمام نکنند سراغ کار بعدی نمی روند. من ولی اینگونه فکر نمی کنم. به هر حال برخی کارها در برخی روزها اولویت بیشتری دارد و برخی کارها زمان دار است و باید سر زمان خودش انجام شود. به هر حال یک هدف کلی مثل خرید خانه می تواند با هدف دیگری مثل گرفتن پروژه‏، ادامه تحصیل‏، شغل جدید و ... تلفیق شود و در کنار هم به نتیجه برسد. در ضمن من هر کاری داشته باشم اولویت اول برایم بچه هایم است. اگر خرید یک ماشین گرانقیمت یا یک ملک در ذهنم باشد در عین حال اگر مشکلی برای فرزندم یا همسرم پیش بیاید که لازم باشد پا پیش بگذارم و قسمتی یا کل مسیر برنامه را تغییر دهم و حتما این کار را می کنم. چون اولویت اولم و هدف اولم آرامش داشتن در زندگی خانوادگی است نه داشتن ماشین فلان و یا خانه فلان. خلاصه با همه این حرفها لیست کارهای روزانه را می نویسم تا یادم نرود چه کارهایی باید انجام دهم و اولویت هر کدام را هم مشخص می کنم. بعد هر کاری که انجام شد یک تیک با رنگ قرمز می زنم که بسیار به من انگیزه می دهد. وقتی یاد داشت می کنید هیچ کاری از قلم نمی افتد از امروز همه کارها دانه به دانه در سر رسید نوشته می شود و ذهنم آزاد است برای فکر کردن به مسائل و نحوه انجام کارها و برنامه ریزی روی آن. بعد از نظر زمانی هم هر وقت وقتم آزاد شد در بین روز چک می کنم ببینم خوب مثلا از الان تا جلسه فلان که نیم ساعت وقت است کدام یک از کارها را می توانم انجام دهم اینگونه می شود که وقت تلف شده ندارم. خلاصه دوستا با توجه به شرایط کاریتان برنامه بنویسید. ولی حتما بنویسید. مثلا وقتی وسط یک کار کار دیگری یادتان آمد از این شاخه به آن شاخه نپرید در برنامه تان یاد داشت کنید تا یادتان نرود و بعد سر فرصت برای آن هم برنامه ریزی کنید. مثلا وقتی در حال غذا درست کردن هستید یادتان می آید که باید مثلا پول بیمه را پرداخت کنید در دفتر یاد داشت برنامه و یا سر رسید بنویسد و بعد از پختن غذا بروید سراغ آن کار. غذا را ول نکنید که پیازداغها بسوزد. یا وسط مقاله نوشتن اگر یادتان آمد که باید فلان نامه را برای فلان جا بزنید نروید سر وقت نامه بلکه فقط در لیست یاد داشت کنید. اگر مقاله را ول کنید و بروید سر وقت نامه ذهنتان که متمرکز بوذ تمرکزش را از دست می دهد و برای تمرکز دوباره زمانی شش برابری می خواهد تا به همان وضعیت سابق برگردد.

خدایا شکرت بابت همه آنچه دارم. بابت بچه های سالم و عاقل. خدایا حال مردم دنیا خوب نیست. خدایا سلامتی را بگردان و شر این بیماری را از سر مردم دنیا کم کن

Telegtam: @chagh2

blogfa: chagh2.blogfa.com