نمی دانم این چه حکایتی است که گاهی همه کارها به هم می پیچد. هرچه با برنامه جلو می رویم یک روز سیستم دچار مشکل می شود یک روز فراخوان اطلاعات مختل می شود و یک روز هم کارهای دیگری از راه می رسد که حسابی آدم را درگیر می کند و از کار اصلی باز می ماند. کارهای فرمایشی برنامه ریزی نشده که واقعا تیم را از کار اصلی باز می دارد. بگذریم. چند وقتی است که ذهنم قفل شده و دچار اینرسی سکون شده ام. هنوز گلدان گل توی آشپزخانه را آب می دهم. و هنوز ماهیهای گلی شب عید زنده اند و هر هفته دوبار نان لواش را به اندازه وسایز قابل استفاده برایشان ریز می کنم و با ولع می خورند. خوب است که حالشان خوب است و هنوز زندگی زیباییهای خودش را دارد. این روزها تقریبا شب تا دیروقت نخوابیدن کار روتینم شده.

خبر رسید که خواهر جان کرونا مثبت شده و داشتم در ذهنم مرور می کردم که چند بار دیروز بدون ماسک به او نزدیک شدم. اصلا فکر ابتلا به کرونا هم به آدم استرس وارد می کند. از صبح احساس سرما می کنم. و هی با خودم می گویم که نکند تب دارم، نکند کرونا گرفته ام و نکند و ... خودم را بسته ام به چای. فردا هم سر کار اجازه ورود به اتاقم را به کسی نخواهم داد. امیدوارم که درگیر نشده باشم.

دوستان التماس دعا

خدایا شکرت بابت زندگی و بابت ماه رمضانی که گذشت و عیدی که به خوشی گذشت. الهی شکر

Telegtam: @chagh2

blogfa: chagh2.blogfa.com