توجه: بر خلاف همیشه پست امروز دردناک و غم انگیز است. پوزش بابت انرژی منفی این پست.

در روزهایی که همه کس از همه جا برای ثبت نام انتخابات مشغول هستند فیلمی در فضای مجازی دست به دست می شود که از یکی از صدها پاتوق مصرف مواد مخدر در منطقه شوش گرفته شده. کوچه ای که مزین به نام شهید نشاطی است در آخر فیلم پررنگ به نمایش در می آید. برای آدمی مثل من که سالهاست در این حوزه فعالیت می کند این صحنه چیز غریبی نبود. اقتصاد مبتنی بر این آدمهای ته خطی را هم خوب میشناسم. همین آدمهای ته خط که تا مرگ فقط قدمی فاصله دارند همین آدمهای چرک و کثیف همین آدمهای بی خانمان مبدا گردش چند صد هزار میلیارد دلاری هستند. از ترانزیت و توزیع مواد مخدر بگیر تا محافظان پاتوقها و خرده فروشان‏‏، تولید کننده های آشپزخانه دار‏،‌ مراکز ترک اعتیاد،‌ امدادگاههای گذری، مراکز اسکان شبانه ، اتاقکهای اجاره ای در بافت فرسوده و مساکن حاشیه ای، زباله گردی و مراکز خرید ضایعات که مراجعان اصلیشان همین دوره گردهای کارتون خواب ته خطی هستند و خرید و فروش کودکان هنوز به دنیا نیامده مادران کارتن خواب. همه و همه بخشهایی از یک گردش اقتصادی عجیب و غریبی را در دنیا به وجود می آورند که مافیای عجیبی پشت آن خوابیده. درد دارد ولی واقعیت است. درد دارد ولی حل مشکل کار یک نفر و دو نفر نیست. درد دارد ولی اراده فردی و جمعی می خواهد برای دور شدن از این وضعیت. درد دارد زیرا آن آدمها همه و همه عزیزان خانواده هایی بودند و چه بسا الان نیز باشند. من رنگهای طوسی شده این آدمها را دیده ام. من رعشه های هنگام خماری این آدمها را از نزدیک دیده ام. من بچه های معتاد متولد شده بیچاره را دیده ام. من گرسنگی و بی غذایی چند روزه این آدمها را دیده ام. من لرزش هنگام مرگ جوان 28 ساله که صورتش دوده گرفته بود را به چشم دیده ام و از آن بدتر اینکه من توصیه به عقیم سازی زنان کارتون خواب از سوی برخی از مسئولین زندگی قشنگ کشور را هم دیده ام. جمع آوری آنها به مناسبت ورود سران و رها سازیشان در تپه های اطراف جاجرود را هم دیده ام. انتقالشان به کمپ  و پساز ترک سوار اتوبوس شهرشان کردن به منظور بازگشت به دامان خانواده و مجدد دو ماه بعد از توی جوب پیدا کردنشان را هم دیده ام. گروههای ان ای موفق هم زیاد دیده ام. 

واقعیت این است که در مورد این انسانهای درمانده و اسیر (به معنی واقعی اسیر و برده و غلام) اعتیاد هیچ کس کاری نمی تواند بکند غیر از اینکه همه با هم بخواهیم و تلاش کنیم برای پیشگیری و درمان.

تلخ تر از آن دیدن زنی بود که دکمه آسانسور را نگه می داشت و اشک می ریخت تا همسرش تکه های وجودش، تکه های فرزندش را کیسه کیسه و چمدان چمدان به داخل بیاورد بعد با ضرب دست همسر دکمه را ول می کند. چندین بار این صحنه جلوی چشمم تکرار شد و من از درون فرو ریختم. واقعا چرا و چطور؟ حالم خراب است. خیلی خراب. و از آن بدتر حال جامعه مان خراب است. 

و باز هم مثل هر روز به راه می افتیم و می آییم سر کار. با همکاران سلام و احوال پرسی می کنیم. باز هم زندگی در گردش است و صدای خوش مادر و بچه ها و عروس پشت تلفن حال دلمان را خوب می کند. باز هم مثل همیشه بی پولی ته برج و پر پولی سر برج حالمان را دگرگون می کند. باز هم تولد نوزاد در فامیل امید زندگی را روشن می کند. باز هم خبر ازدواج حالمان را خوش می کند. باز هم استوریهای سفر خواهر زاده جان با آن چادر ایرانی اش به همراه دوستانش در مشهد مقدس احساس امنیت می دهد که دخترانی به این سن می توانند مسافرت مجردی بروند و برگردند و از چیزی نترسند. و باز هم گلدان بنفشه آفریقایی اتاقم گلهای خوشرنگ می دهد و باز هم کل کلهای من با همکار پدیده ام ادامه دارد. و با همه این دردها و زخمها سعی می کنم نکته هایی برای شکر گزاری پیدا کنم.

راستی کتاب در شب داعش نوشته سوفی کاسیکی را از دست ندهید. برای من که جالب بود امیدوارم برای شما هم جالب باشد. 

خدایا شکرت بابت وجود بچه ها. بابت منفی شدن تست کرونا، بابت مهربانی همسر،‌بابت سلامتی و وجود مادر، بابت عشق خواهرها، بابت وجود دوستان خوب و بابت فامیل متحد.

Telegtam:  @chagh2

blogfa: chagh2.blogfa.com