طبقات اجتماعی عربستان
در این سفر دو مرتبه با ایرانیهای ساکن در عربستان مواجه شدم. اول بار حیاط مسجد النبی بود که دو خانم جوان 22 ساله و 27 ساله عبا پوش بدون برقع نشسته بودند و هفت بچه هم دور و برشان نشسته بودند و مشغول لقمه گرفتن بودند. توجه داشته باشید که بچه های این دو نفر از 8 سال بزرگتر نبودند و همه کوچک بودند. بعد از چند دقیقه خانمی به آنها ملحق شد که حدودا همسن و سال من بود. در یک آن گرگرفتگی امانم را برید و نفسم تنگ شد و صورتم شد مثل لبو و .... که خانم مسن بلند شد و آمد با لحجه عربی گفت خانم خانم خوبی؟
کمی بادم زدند و آب خنک دادند و ... تا حالم جا آمد. همانجا کنارم نشست و با هم مشغول صحبت شدیم. ایرانی بود. اهل کرمان. با همسرش در شارجه آشنا شده بود و همانجا ازدواج کرده بود و به اتفاق به ریاض نقل مکان کرده بودند. 9 پسر داشت که یکی از آنها در مدینه زندگی می کرد. و این دو خانم همسران آن پسرش بودند. کمی با هم صحبت کردیم. خودش هم سه هوو داشت. که یکی از او بزرگتر و دو تای دیگر از او کوچکتر بودند. توصیف خانه شان جالب بود. یک حیاط با چهار عمارت برای چهار همسر که امارت همسر اول از همه بزرگتر است. توضیحاتش در مورد روابطش با هووها و نحوه مدیریت همسرش و قواعد عرفی عربستان برای زنان یک مرد باشد برای نوبت بعد که برایتان توضیح می دهم. برایم در خصوص کارگرها توضیح داد. اینکه چطوری 12 میلیون مهاجر برای سعودیها کار می کنند و چطور دولت سعودی آنها را مدیریت می کند. اینکه آنجا هم خرید ملک و زمین برای مهاجران ممنوع است و حتی نسلهای سوم و چهارم هم شهروند حساب نمی شوند و حق شهروندی ندارند.
دومین بار باب عمره در بیت الله نشسته بودم طبق معمول که آنجا را برای نشستن انتخاب می کنم(زیرا ساعتها می توانی بنشینی و مامورین به بهانه تمیز کردن و نماز و ... بلندت نمی کنند. یک قسمت زنانه است با قوانین خاص خودش که حتی نظافت هم باید با حضور زائر اتفاق افتد) که یک خانمی با لحجه عربی اشاره کرد به صندلی جلوی من و از من پرسید خانم این صندلی را نیاز داری؟ گفتم نه می توانید بنشینید. صندلی را گذاشت کنارم و نشست و شروع کرد به نماز خواندن. نمازش که تمام شد دستش را بالا برد و دعا کرد. پرسیدم ایرانی هستی؟ گفت بله.
- اهل کجایی؟
+شیرازی هستم و اینجا زندگی می کنم؟
- مهاجرت کردی؟
+ ای خانم 29 سال پیش با پدر و مادرم آمدیم مکه. یکی از مغازه دارهای سعودی مرا از پدرم خواستگاری کرد. پدرم هم همینجا مرا شوهر داد.
- به همین راحتی؟! شوهر داد؟
+ بله. کلا ظرف 20 روز شوهرم داد و رفتند. الان 29 ساله که ازشان خبر ندارم. هر سال موسم حج می آیم شاید از دوستان و فامیل کسی را ببینم و سراغی ازشان بگیرم. قبلا نامه می نوشتم. همسرم متوجه شد و نگذاشت که بنویسم. تلفن هم که نداشتیم. گمشان کردم. 29 سال است که دلم برایشان تنگ است. خبر ندارم زنده اند یا نه.
داستان دردناکی بود. قلبم به درد آمد. نگاهی به او انداختم و سعی کردم حرف را عوض کنم. گفتم لابد همسرت از آن سعودیهای ثروتمند است؟
+ بد نیست ولی شاهزاده نیست.
- شهروند که هستی؟
+ آره. اگر منظورت اینه که هر ماه پول نفت می گیریم درسته. مغازه دار است. اصالتا مال مکه است .
- چند تا بچه داری؟
+ یازده تا. عروس و داماد دارم و نوه
- خوشبختی؟
+ چه عرض کنم. رو کرد به سمت عقب و با دست اشاره کرد به سه تا خانم و چند تا بچه که ردیف عقب نشسته بودند. گفت اینها هووهای من هستند. من زن اول بودم. سالهای اول خیلی خوش می گذشت ولی چی بگم؟.....
- پس اینهمه می گویند سعودیها ثروتندند چه می گویند؟
+ اینجا آدمها سه دسته هستند. یک عده مهاجرند که بدبختند. از فیلیپین، تاجیکستان، افغانستان، سنیهای یمن، پاکستان و ... می آیند اینجا برای کار. یا کارگری می کنند یا مغازه ها را اجاره می کنند و .. بعضی ها هم فقط برای ایام حج می آیند اینجا و مغازه هتلها را اجاره می کنند برای دو ماه و کار می کنند.
یک سری هم مثل ما شهروند عربستان هستند. حق نفت می گیرند. کار می کنند و زندگی می کنند ولی اینجا همه چیز گران است و ما هیچ وقت خیلی ثروتمند نمی شویم. یک زندگی معمولی داریم. در قبال پولی که به ما می دهند هم وظایفی داریم. مثلا همینکه در ایام حج حتما باید چهار مرتبه با خانواده و بچه هایمان بیاییم اینجا و اعلام کنیم که آمده ایم. برای تبلیغ دین است. یا در برخی مراسمها و گردهماییها حتما شرکت کنیم. اگر شرکت نکنیم این پول قطع می شود. حدود دو سه هزار خانواده هم هستند که شاهزاده هستند. اینها که می بیند وضعشان خیلی خوب است. سفرهای خارجی می روند و خانه های لوکس و وسایل انچنانی دارند و تجارت خارج از کشور انجام می دهند و ... شاهزاده ها و خانواده های انها هستند. مردم عادی زندگیشان خیلی خوب نیست.
- پس چرا اینقدر بچه می آورید؟
+ اینجا هیچی به اسم پیشگیری و این حرفها وجود نداره. جمعیت کم است و تلاش می کنند جمعیت را افزایش دهند. الان 36 میلیون جمعیت دارند که 12 میلیون مهاجر هستند. یعنی 24 میلیون هستیم.
- خانمها کار می کنند؟
+ تو ریاض خانمهای زیادی کار می کنند.
- اینجا هم من دیدم که خانمها فروشنده هستند.
+ بله برای فروشندگی، یا ایام حج خانمهای داوطلب می آیند و کمک می کنند تا هم کسب درآمد کنند و هم کار جلو برود. در این ایام تمام کارگرهای توی خیابان را هم به کار می گیرند. جمعیت زیادی می آید و دولت مجبور است از همه کمک بگیرد و پول خوبی هم می دهند. بسیاری از مهاجرها با همین پولی که در این ایام می گیرند و کار می کنند و کمی کار های جانبی کل سال را سپری می کنند.
- دختر هم داری؟
+ بله سه دختر دارم
- درس هم خوانده اند؟
+ بله درس خواندن تا پایان متوسطه رایگان و اجباری است. یکی از دخترهایم الان دانشگاه ریاض درس می خواند.
- چه می خواند؟
+ هتلداری
- چه خوب. زمین دارید که هتل بسازید؟
+ شوهرش تو مدینه هتل داره. می خونه که کمکش کنه.
- بهترین کار همین است که با توجه به امکانات شغلی و خانوادگی درس بخوانند. (ای کاش در ایران هم بچه ها جو گیر نمی شدند و بر اساس واقعیت انتخاب رشته می کردند).
دلم می خواست در مورد روابط با هووها و ... سوال کنم که یکی از آن سه خانم صدایش کرد و بلند شدند و خداحافظی کرد و رفت و من ماندم و هزاران سوال در ذهنم.
تغییرات عربستان برایم هنوز جالب است. هرجا می رفتم و هر تغییری را می دهیدم دما دم، هر لحظه کتاب پنجاه میلیون زن جهان اسلام را تغییر می دهند در ذهنم مرور می شد.
خدایا شکرت بابت این سفر زیبا. خدایا شکرت بابت حال خوب، بابت زندگی آرام این روزها. تغییراتی که در زندگیم بعد از بازگشت ایجاد شد و آرامش این روزها را مدیون آن تغییرات هستم. دفعه بعد در مورد تغییرات شغلی ام می نویسم.